بسم الله الرحمن الرحیم
وقتي كه بحث اصلاحگري دين مطرح شد برخي جريانهاي فكري و عقیدتی نيز با هدف اصلاح در امور ديني به فعاليت مشغول شدند. اين عده كه با طرح شعار بازگشت به قرآن و نفی احادیث ، روایات و تاریخ مجعول سرلوحه فعالیتهای خویش را آغاز کرده بودند ، هدفشان روشنگری قرآنی و اصلاح آراء و عقاید مذهبیون میباشد چرا که بر این باورند جامعۀ مسلمین بواسطۀ متروک و مهجور گذاشتن قرآن (موثق ترین مدرک و سند اسلام) به یک مُشت مُوهومات و خرافاتی دست آخته اند که ساخته و پرداخته جعالین ضالین و دجالین مُضلین است. اين مقاله درآمدي كوتاه بر چگونگي حضور اين جريان در عرصه اجتماعي ، فرهنگي و عقیدتی ايران است.
جريانهاي تجديدنظرطلب در اسلام، همواره دعوي اصلاحگري در دين داشته و دارند. به اعتقاد برخي كارشناسان در آغاز، اين حركت با هدف مبارزه با خرافات شكل گرفت و در زمان رضاخان نيز با توجه به اينكه با مذهبگرايي مخالفت ميشد، اين جريان فرصت رشد و نمو يافت.
اين جريان همواره با فراز و فرودهايي همراه بوده است. بسياري از مصلحان ديني نظير آيتالله طالقاني و دكتر علي شريعتي و سید احمد کسروی تبریزی (نویسندۀ کتاب شیعیگری – بهائیگری و صوفیگری) نيز از مدافعان اين حركت بوده و گاه خود مصدر حركتهاي خوبي در اين جريان بودند.
در اين جريان، بازگشت به قرآن، عنواني است كه تمامي پيشگامان نوگراي جنبش اسلامي معاصر به نوعي از آن ياد كرده و آن را يكي از محورهاي مهم اصلاحطلبي خود قرار دادهاند. زماني كه در اواخر سده سيزدهم هجري (نوزدهم ميلادي)، مسلمانان در رويارويي با غرب و استعمار اروپايي قرار گرفتند و موجوديت خود را در خطر ديدند، گروهي از رهبران فكري و سياسي مسلمانان به چارهانديشي پرداخته و كوشيدند از يك طرف جلوي سلطهگريها و دستاندازيهاي مداوم استعمارگران را بگيرند و از طرف ديگر مسلمانان را به بيداري فكري و سياسي و اجتماعي فرابخوانند و از اين طريق هويت گمشده يا ضعيف شده اسلامي را احيا كنند و مسلمانان را به مقاومت و در نهايت احياي مجدد مجد و عظمت ديرين وادارند. براي تحقق اين آرمان بلند، شعارها، شيوهها و تدابير نظري و عملي فراوان و متفاوتي اتخاذ شد كه بسياري از آنها به مقتضيات شرايط و نيازهاي اقليمي، تاريخي، فرهنگي و سياسي روز بستگي داشت. يكي از همين شعارهاي اساسي و محوري، «بازگشت به قرآن» نام داشت كه در ارتباط مستقيم با شعار جنبش اسلامي بازگشت به اسلام بود.
در واقع در پي طرح ايده بازگشت به اسلام اين پرسش مطرح شد كه چگونه اين امر ميتواند به وقوع بپيوندد و در پي آن انديشه «بازگشت به قرآن» بهعنوان پاسخ عنوان شد. از اين رو در پاسخ چه بايد كرد و حتي درباره ماهيت بازگشت به اسلام و چگونگي اجرا و تحقق آن نعماني، سرسيد احمدخان، مولانا محمدعلي، ابوالكلام آزاد و نظير اينها نيز قرآن را كم و بيش بهعنوان محور اصلاحطلبي و متن آموزشي حركت نوين اسلامي قرار دادند. به همين دليل تمامي آنان كوشيدند آگاهيهاي تازه و رويكردهاي تفسيري نوين از قرآن پديد آورند و خود نيز تفاسير نوگرايانهاي از تمام قرآن يا سورهها يا حتي آياتي از قرآن بنگارند. بعدها مصلح و نوانديش مسلمان اقبال لاهوري در شبه قاره هند، قرآن را بنياد تجديد بناي انديشه اسلامي خود قرار داد و كوشيد با «متد شناخت قرآني» به باز سازي فهم اسلام ياري رساند. ابيات زير از اقبال، اهميت و نقش قرآن را در نظر او آشكار ميكند:
نقش قرآن تا كه در عالم نشست
نقشههاي پاپ و كاهن را شكست
باز گويم آن چه در دل مضمر است
اين كتابي نيست، چيز ديگر است
در مصر و بهطور كلي در تمامي آفريقا و كشورهاي عربي كساني چون شيخ محمد عبده، رشيد رضا، حسن البنا، سيد قطب، عبدالحميد بن باديس، بشير ابراهيمي، مالك بن نبي و ديگران، انديشه بازگشت به قرآن را در اشكال مختلف ادامه دادند و همين شعار را پي گرفتند.
بهعبارت كليتر پديده بازگشت به قرآن پاسخي به يك پرسش اجتماعي ـ سياسي بود. در اواخر قرن 13 و اوايل قرن 14 مسلمانان متوجه شدند كه نسبت به ملتهاي ديگر عقب افتاده هستند و سيادت نخستين را از كف دادهاند كه بلافاصله سوال «چه بايد كرد؟» مطرح شد. در ايران نيز اين سوال مورد توجه قرار گرفت. در پاسخ به سوال چه بايد كرد؟ شماري از مصلحان گفتند كه پاسخ مسأله در بازگشت به قرآن است. لذا اين شعار، انگيزه و خاستگاه اجتماعي داشت و به عبارتي ديگر بازگشت به قرآن، سخن و شعار مفسران و حوزههاي علميه يا نهادهاي علمي و دانشگاهي و محافل قرآني نبود، بلكه شعاري بود كه از سوي كساني مطرح شد كه متوجه شدند جهان اسلام عقب افتاده و چاره امر نيز بازگشت به قرآن است.
دگرانديشي ديني در تشيع
دگرانديشي مذهبي در حوزه شيعي از شاخههاي مختلفي برخوردار است و نميتوان با يك داوري مشخص و يكسان در مورد همه شاخههاي آن ارزيابي مشتركي داشت.
برخي از آنان خود را شيعه ميناميدند و تفاوت سلوك و منش عبادي خود با برخي از احكام و فروعات مذهبي مرسوم و متداول در ميان شيعيان را صرفاً ناشي از اختلافات فقهي عنوان ميكردند.
گروهي ديگر به طور كلي از شيعه يا سني ناميدن خود اعلام برائت كرده و يادآور ميشدند كه در زمان رسولخدا(ص) اثري از تقسيمبندي مسلمانان به صورت شيعه و سني نبود و ايجاد فرق مختلف اسلامي ناشي از بروز انحراف از افكار و عقايد ديني است.
بعضي از سردمداران جريانهاي تجديدنظر طلب نيز تشيع را بدعتي ساخته و پرداخته يهود دانسته و اعلام كردند كه شيعهگري مذهبي خودبنياد بوده و با هدف ايجاد اختلاف بين مسلمانان پديد آمده است. گروه اخير در عرصه فروعات مذهبي بيش از دو گروه ديگر با پيروان مكتب سنت و جماعت اعلام هماهنگي و همرنگي ميكند.
سخن مشترك افراد اين جريان كه خود را به عنوان پيشگامان تحولطلب حركت اسلامي ميدانند، بحث بازگشت به قرآن است.
به اعتقاد اين عده طرح بازگشت به قرآن با اين هدف ارائه ميشود كه تنها سند وحياني و تحريف ناشده و مقبول تمام مسلمانان قرآن است و اين متن مقدس، محور دينشناسي است و بنابراين از آغاز مبنا و معيار جهانبيني، عقايد، ارزشها، احكام و شعائر بنيادين اسلامي بوده و اكنون نيز بايد باشد. در واقع به گمان طراحان شعار بازگشت به قرآن، «حبلالله» و «حبلالمتين» استوار آگاهي و وحدت و جنبش اخلاقي و اجتماعي قرآن است و با بازخواني نقادانه تاريخ اسلام و با تكيه بر مباني قطعي قرآن و وحي ميتوان از خرافهها و باورهاي انحرافي و منسوب به دين رها شد و خيزش فرهنگي و اجتماعي با بركت صدر اسلام و عصر نبوي را بار ديگر تجديد كرد.
آنان معتقدند دوري از قرآن و فهم نادرست دين و آموزههاي قرآني سبب انحطاط و عقبماندگي جوامع اسلامي شده است. از اينرو عزت دوباره مسلمانان از همانجا آغاز ميشود كه در صدر اسلام و در عصر نبوي شروع شده و و آن هم فهم درست وحي و عمل درست و خالصانه به پيام قرآن و توجه به جامعيت اسلامي و قرآن است.
از سوي ديگر اين جريان معتقد است در دين اسلام خرافات زيادي نفوذ پيدا كرده كه علت اين امر بيدقتي در نقل حديث و روايت بدون توجه به راستي و درستي آن است كه تحت عنوان سنت وارد مفاهيم و معارف اسلامي شده. بنابراين تنها راه چاره پناه بردن به قرآن و قرار دادن اين كتاب آسماني بهعنوان دستورالعمل زندگي است.
در اين زمينه بين اين گروه و وهابيون (نوحنبلی ها – شاخه ای از اهل سنت و جماعت) مستقر در عربستان مشابهتهاي فراواني يافت ميشود. البته اين گروه در بيان وجوه افتراق خود با وهابيون به پارهاي از اختلافات در برخي فروعات مذهب از جمله نحوه خواندن نماز، اشاره ميكنند.
ريشه اين جريان فكري و مذهبي به دوران قاجاريه باز ميگردد. در آن ايام با توجه به هجوم بيگانگان و استعمار، غارت منابع كشورهاي مسلمان توسط ابرقدرتها و وجود تفرقه و عدم يكپارچگي در ميان ملتهاي مسلمان، كمكم اين ذهنيت در ميان برخي از نيروهاي شيعي دگرانديش و نوگرا بهوجود آمد كه علت اصلي بدبختي و سياهروزي جامعه اسلامي نداشتن وحدت است كه عامل اصلي اين تفرقهها و وجود اختلافات مذهبي و فرقهاي است.
بنابراين برخي روحانيون نوانديش حوزههاي علميه به زعم خود، براي ايجاد فضايي تفاهمآميز به فكر انتشار افكار و آثاري افتادند تا زمينه وحدت و اتحاد بين مسلمانان را فراهم كنند.
در رأس اين افراد شيخاسدالله خرقاني بود كه به اين كار اقدام كرد و آثاري از خود به جاي گذاشت. اين راه توسط نويسندگان و پژوهندگان ديگر نيز ادامه پيدا كرد.
افرادي نظير شريعت سنگلجي، حيدرعلي قلمداران، حيدر جلالي قوچاني، يوسف شعار، ابوالفضل برقعي، صادق تقوي و... و در نهايت سيدمصطفي حسيني طباطبايي از جمله ادامهدهندگان اصلاحگری دینی با شعار "بازگشت به قرآن" و "نفی اباطیل و خزعبلات مذهبی" در ایران بودند و آثار و كتب متعددي را براي اثبات نظرات خود نگاشتند.
به طور كلي براي شناخت هرچه بهتر سير تحول و تطور اين جريان فكري ميتوان آن را به 3 نسل تقسيم كرد.
نسل اول
نسل اول پيشگامان اين حركت در ابتداي مشروطه در ايران بروز و ظهور كردند. علت اصلي حركت اين عده در آغاز يافتن راهي براي ايجاد وحدت ميان گروههاي مسلمان و بازيابي عظمت و شكوه گذشته تمدن اسلامي و ايستادگي در مقابل استيلا و استعمار غربي بود. به عبارت ديگر ميتوان انگيزهاصلي پيشگامان نوانديشي ديني را سياسي دانست.
افرادي نظير سيد اسدالله خرقاني، شيخ محمد خالصيزاده و شريعت سنگلجي در زمره چهرههاي شاخص در ميان نسل اول نوانديشي ديني بودند.
نسل دوم
در ميان نسل دوم اين جريان فكري، افرادي ظهور كردند كه از ناميدن خود به عنوان يك شيعه به صورت مصطلح فقهي پرهيز ميكردند. در واقع نسل دوم بيش از آن كه دعوي سياسي براي برقراري وحدت ميان گروههاي مسلمان و فرقههاي اسلامي داشته باشند، بر نگاه مذهبي و فقهي تاكيد ميكردند و قائل به اين مساله بودند كه بايد يك مسلمان تكليف خود را با خرافات و برخي عقايد كه به اعتقاد آنان ظواهر زايد ديني بود،مشخص كند.
به عبارت ديگر نوانديشان ديني نسل دوم به مباحثي چون كفر و ايمان تكيه اساسي داشتند و اعلام كردند كه راه اصلي براي رسيدن به وحدت اسلامي زدودن ظواهر كفر و شرك در اصول اعتقادي فرق شيعه و سني است و از اين رهگذر برخي از آنان نسبتهايي چون مشرك و كافر به شيعيان و سنيان دادند.
به طور مشخص حرف اصلي نسل دوميها اين بود كه ما نه شيعه هستيم و نه سني بلكه همانطور كه در آغازين روزهاي اسلام سخني از شيعه و سني نبود و در دوران پيامبر، گروندگان به دين مبين اسلام را مسلم ميخواندند ما نيز صرفاً خود را مسلمان نام مينهيم. البته بايد در نظر داشت كه اين عقيده، سخن رسمي و مشترك همه دگر انديشان نسل دوم نبود.
افرادي چون حيدرعلي قلمداران، ابوالفضل برقعي، صادق تقوي، اسماعيل آلاسحاق و سيد مصطفي حسيني طباطبايي از جمله چهرههاي شاخص نسل دوم هستند.
نسل سوم
نسل سوم جريان فكري دگر انديشي ديني را تنها بايد پيروان و هواداران اين جريان برشمرد كه عمدتاً در بخشهاي اجرايي و ستادي مشغول فعاليت بودند. در ميان اين نسل برخي از افراد مثل سيد محمد حسين حسيني ورجاني و جلال جلالي قوچاني اگر چه از تحصيلات بالاي حوزوي برخوردار بودند و دستي در نگارش و تاليف داشتند، اما بيشتر آثارشان مويد نظرات پيشينيانشان بود و حرف نو و تازهاي را ارائه نكردند. ديگر افراد اين مجموعه نيز صرفاً تحت تاثير افكار و عقايد برقعي، قلمداران، تقوي و طباطبايي قرار داشتند و عمده فعاليت آنها نيز به چاپ و نشر آثار پيشگامان نوانديشي و فراهم آوردن شرايط لازم براي برگزاري نماز جمعه و... ختم ميشد.
از چهرههاي شاخص اين نسل ميتوان به مهدي قاسميان، محمد تقي محمدي خجسته، سيد جلال جلالي، محمد تقي حسيني ورجاني و هواداران سيد صادق تقوي اشاره كرد.
هويتيابي
ابتدا چهرههاي اين جريان به صورت تك نگاري و اقامه نظرات شخصي به تبليغ ميپرداختند، اما در گذر زمان و با نزديك شدن اعضاي اين جريان به يكديگر بويژه در نسل دوم و سوم، كم كم در پي ارتباطات گسترده و برگزاري نشستهاي متعدد و پيدا كردن ياران و پيروان همسو، قامت يك تشكيلات را پيدا كردند.
اين جريان به نامهاي گوناگون ناميده ميشود. آنها خود و پيشينيانشان را به نامهايي چون مسلم، موحدون، قرآنيان و نظير اينها مينامند. در ميان مخالفان اين جريان فكري نيز عناويني چون وهابيها يا شيعيان وهابي براي شناسايي آنان به كار گرفته ميشود.
والسلام – گردآورنده : عبدالرحمن حنیف
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر